ثبت آگهی رایگان
وکیل ملکی با 20 سال سابقه کار
فروشگاه مهین استور 1

آرزوی پرواز

8 / 10
از 126 کاربر
مرجع : بازدید : 532
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار پروین اعتصامی » دوشنبه 2 فروردین 1395 در 36 : 21
کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز بجرئت کرد روزی بال و پر باز پرید از شاخکی بر شاخساری گذشت از بامکی بر جو کناری نمودش بسکه دور آن راه نزدیک شدش گیتی به پیش چشم تاریک ز وحشت سست شد بر جای ناگاه ز رنج خستگی درماند در راه گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد گه از تشویش سر در زیر پر کرد نه فکرش با قضا دمساز گشتن نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن نه گفتی کان حوادث را چه نامست نه راه لانه دانستی کدامس ...
آرزوی پرواز

آرزوی پرواز

کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز
بجرئت کرد روزی بال و پر باز

پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری

نمودش بسکه دور آن راه نزدیک
شدش گیتی به پیش چشم تاریک

ز وحشت سست شد بر جای ناگاه
ز رنج خستگی درماند در راه

گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد
گه از تشویش سر در زیر پر کرد

نه فکرش با قضا دمساز گشتن
نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن

نه گفتی کان حوادث را چه نامست
نه راه لانه دانستی کدامست

نه چون هر شب حدیث آب و دانی
نه از خواب خوشی نام و نشانی

فتاد از پای و کرد از عجز فریاد
ز شاخی مادرش آواز در داد

 

کزینسان است رسم خودپسندی
چنین افتند مستان از بلندی

بدن خردی نیاید از تو کاری
به پشت عقل باید بردباری

ترا پرواز بس زودست و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار

بیاموزندت این جرئت مه و سال
همت نیرو فزایند، هم پر و بال

هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است
هنوز از چرخ، بیم دستبرد است


هنوزت نیست پای برزن و بام
هنوزت نوبت خواب است و آرام

هنوزت انده بند و قفس نیست
بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست

نگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی

ترا توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت

بباید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس، فکر بر پای ایستادن

پریدن بی پر تدبیر، مستی است
جهان را گه بلندی، گاه پستی است

به پستی در، دچار گیر و داریم
ببالا، چنگ شاهین را شکاریم

من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج
ترا آسودگی باید، مرا رنج

تو هم روزی روی زین خانه بیرون
ببینی سحربازیهای گردون

از این آرامگه وقتی کنی یاد
که آبش برده خاک و باد بنیاد

نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ
نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ


مرا در دامها بسیار بستند
ز بالم کودکان پرها شکستند

گه از دیوار سنگ آمد گه از در
گهم سرپنجه خونین شد گهی سر

نگشت آسایشم یک لحظه دمساز
گهی از گربه ترسیدم، گه از باز


هجوم فتنه‌های آسمانی
مرا آموخت علم زندگانی

نگردد شاخک بی بن برومند
ز تو سعی و عمل باید، ز من پند



 

مطلبهای مرتبط

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر در شعر فارسی - پروین اعتصامی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجلتیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی منیوسفت نام نهادند و به گرگت دادندمرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی منمه گردون ادب بودی و در خاک شدیخاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی م ...
ای دل عبث مخور غم دنیا را

ای دل عبث مخور غم دنیا را

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را کنج قفس چو نیک بیندیشی چون گلشن است مرغ شکیبا را بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانهٔ رسوا را این دشت ...
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش یارهٔ جان نشود لل و م ...
دانی که را سزد صفت پاکی

دانی که را سزد صفت پاکی

دانی که را سزد صفت پاکی: آنکو وجود پاک نیالاید در تنگنای پست تن مسکین جان بلند خویش نفرساید دزدند خود پرستی و خودکامی با این دو فرقه راه نپیماید تا خلق از ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()